zahra

no comment

zahra

no comment

کلبه ام سوخته...منتظر کشتی ام

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.

مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»

آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

نظرات 4 + ارسال نظر
محبوبه سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ق.ظ http://www.sshana64.blogfa.com

سلام زهراجان
خوشحالم که از آهنگ وبلاگم خوشت اومده و خوشحالترم که حضور گرمت رو توی بلاگم دیدم.
کلبه ام سوخت رو خوندم.با اینکه داستان آشنایی بود باز هم از جذابیت و تاثیرگذاریش کم نشده بود.
ای کاش میتونستم خدارو به این پررنگی ببنیمش.
من لینکت کردم عزیزم.

سلام
من هم منتظر کشتی‌ام...همچنان
با یک عالمه تشکر

علی وارم سه‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:08 ب.ظ http://alivaram.com

سلام
مطلبت قشنگ بود
اگر اجازه بدی با ذکر منبع حتما توی سایت از اون استفاده کنم
زنده باشی هم شهری

سلام
مرسی..
آره حتماْ. منتهی ممکنه بگن همشهری و چه به این سبک مطالب...هیچ کس باور نمی‌کنه منبع همشهری بوده..می خوای بزن همسایه؟!
بازم مرسی

محبوبه چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ http://www.sshana64.blogfa.com

۲تا کامنت به پست آخری دادم دیگه سومیشو هر کار کردم نیومد.


یه کافی شاپ قهوه و تلخی حرفات چشماتو بغض منو سردی دستات


کلی حال کردم

جی ۲ چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:34 ق.ظ http://BlackLove-07.Blogsky.com

جای جاللللللللللللللللللللللللللللبی داری به من هم سری بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد