چه احساس خوبی دارم وقتی این روزا دیوونه بازی در می آرم...وقتی آدمایی که دوسم دارن با چشمای نگران نگاهم میکنن...اما دیگه باید تموم شه.باید بفهمم که مشکلات من واسه خود منه،ولی آخه من اینقدر قوی نیستم.باید تلاش کنم.
آخه خدا جون گوش کن:...
نمیشه حرف زد.تو تنهایی بغض جای خنده های زورکی را می گیره.تازه آدم میفهمه که چقدر اوضاعش وحشتناکه
موضوع اینه که من همیشه منتظر یه فرصتی بودم تا جبران کنم،اما حال که فرصت پیش اومده اصلا نمیتونم شاید اصلا نباید!!
چقد سخته بعد از چند سال فرصت پیش بیاد و نتونی کاری بکنی
سلام
تو تمام مشکلات توکلت به خدا باشه . خدا خیلی مهربانه
وبلاگ خوبی داری
من وبلاگ شما را لینک کردم اگه شما هم مایل بودین خوشحال میشم لینک وبلاگمو
با عنوان (سیتی سنتر )لینک کنید
موفق باشید
سلام
قشنگه ، هم حرفاتون ، هم قلمتون
خوب باشید
سلام
خیلی ژنجره روم تاثیر گذاشت
یعنی دقیقا مثل خودم بود
همین اتفاق برام افتاده بود اما طرفم فکر نکنم مثل تو بود
چون ژنجرشو من باز کردم و دیدم که خوابه
با اجازت میزارم تو اون یکی وبلاگم
بهتم آدرسش رو نمیدم تا نبینی که فحشم بدی
کلاغ و طوطی هر دو زشت و سیاه آفریده شدند. طوطی اعتراض کرد و زیبا شد، کلاغ هم راضی به رضای خدابود. اکنون طوطی در قفس است و کلاغ آزاد