zahra

no comment

zahra

no comment

حادثه

با همهٔ بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام


طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام


دل‌خوش گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام


آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام


ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی‌ام


خوب‌ترین حادثه می‌دانمت خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟


حرف بزن! ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام


 حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام


ها به کجا می‌کشی‌ام خوب من ها نکشانی به پشیمانی ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد