امروز من اشتغال شدم
در واقع امروز اولین روزی بود که من کار میکردم
تو این چند وقته کلی ناراحت بودم از اینکه قرار بود برم سر کاری که اصلن دوسش نداشتم.ولی امروز با تلفن دوس جون بیدار شدم که گفت : دختر انقدر نخواب!!!پاشو بیا سر کار
خلاصه اینکه کفش و کلاه کردم و رفتم.وای که چقده آدمهای خوبی بودن...مرهبون و باهوش عینه خودم!!!
البته یه کمی با سواد تر از من بودن که ناچیز بود و به چشم نمی اومد(جون خودم)
من اونجا از همه کوچیکترم.
ولی خودمونیم این که آدم بتونه تو رشته خودش کار کنه و از عقل و شعورش استفاده کنه خیلی عالیه
این کار من در مقایسه با مهمانداری شاید سخت تر باشه شایدم نه.ولی اصل مطلب اینه که دوسش می دارم هوارتااااااا
مهمانداری فقط زبان می خواست و ظاهر آراسته.خوشحالم که این اتفاق زودتر افتاد چون ممکن بود از سر بیکاری مهمانداری را برم