باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم می شود ،آرام تلقین می کنم
با عکس های دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
سخت است اما می شود در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم نه صبح نفرین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این صد بار تحسین می کنم
از جنب وجوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی می کند ان می کنم این می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد با ر تضمین می کنم...