اون وقتا...قدم ندیما همیشه این شعر سیاوش را دوس می داشتم:
بارون را دوس دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره ... از این حرف ها
امروز که داشتم واسه خودم قدم میزدم و حواسم مثل همیشه پرت بود، یک دفعه صدای خش خش برگ زیر پاهام حس کردم!
انگار که اصلاً تو این فصل توقعش را نداشتم!! الان که فصل برگ ریزون نیست...کلی احساس مند شدم و ذوق نمودم واسه خودم
شعرم را عوض کردم:
پاییز را دوس دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره ...حتی وسط تیر ماه!!!
کلی پاهام را رو برگها کوبوندم که صداشون را بشنوم...
در آخر هم :
از هم صحبتی با شما برگ های زود ریز خرسند شدم...با اجازه