یک عالمه حرف دارم که می خوام همشون را بگم.
منتهی نمی تونم. نمی دونم چی بگم یا چه جور بگم...می ترسم...دنبال واژه میگردم.
مخاطبام ازم دورن...می خوان که دور باشن....
اونقدر دور باشند که نجواهای منو نشنون و من را مجبور کنند که فریاد بزنم
اما اونها که بهتر از کسی میدونند من شهامتش را ندارم.
نمی تونم فریاد بزنم...
خواهش می کنم سر تو بیاری نزدیک تر...نمی خوام صدای شکسته شدنم را همه بشنوند
********