zahra

no comment

zahra

no comment

از دل برود هر آنکه از...

اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!

از دل برود هر آنکه از...

سلام.این عنوان شعری از یغما گلرویی است.الان که داشتم میخوندمش با خودم فکر کردم که واقعاْ از دل برود... یا این که نه.؟یه خورده که فکر کردم کلی مثال اومد به ذهنم از اونایی که از دیده رفتن و از دل نرفتن ولی یه عالمه آدم وجود دارند که چون هم از دیده رفتن هم از دلُ الان هم دیگه یادم نمیان یا اینکه کمتر یادشون میکنم.

خیلی جمله جامعی نیست ولی قشنگه.تازه شعرش از این هم قشنگ تره!!میزارمش تو یادداشت بعدی.

نمی گم شبیه من باش

قید فردا رو باید زد ، جاده انتها نداره 

قصه ی لیلی و مجنون این روزها بها نداره

قید فردا رو باید زد ، هر نفس یه اتفاقه
تنها افسانه ی آتیش ،‌توی سینه ی اجاقه
قید فردا رو باید زد ، حرف تازه یی نمونده
دیگه خیلی وقته حافظ غزل آخر رو خونده


جمعه شد هف روز هفته

 حافظ از حافظ رفته

قید فردا رو زدم من ، بی تو فردا خیلی دوره
 بی تو این ترانه لال ، بی تو چشم واژه کوره
 قید فردا رو زدم من ،‌بی تو گم می شم تو امروز
بی تو فردا رو نمی خوام ، ای غزلواره ی شب سوز
با توام ! ترانه بانو !‌نمی گم شبیه من باش!
لااقل تو این سیاهی ،یه کم اسطوره شکن باش !

 جمعه شد هف روز هفته
 حافظ از حافظه رفته


                                  یغما گلرویی

عاشقی یعنی همین!

اگه خکستر نشینی، اگه اهل ِ آسمونی،
اگه جنس ِ خود ِ مایی، اگه از مابهترونی،
اگه شاعر، اگه سرباز، اگه قصاب، اگه سارق،
اگه ارباب، اگه زارع، اگه پاروزن ِ قایق،
اگه آهنگر ُ خرّات، اگه سرگرم ِ تجارت،
یا اگه حتا وزیری، پُشت ِ مسند ِ صدارت،

یه نفر دلت ر ُ می دزده فقط با یه نگاه!
عاشقی یعنی همین، یعنی گناه ِ بی گناه!

بعد از اون روز دیگه از خودت رهایی مث ِ من!
خوش ترانه، خوش طنین ُ خوش صدایی مث ِ من!
بعد از اون دیگه دلت میشه چراغ ِ راه ِ تو!
غیر از عشقت کسی ر ُ نمی بینه نگاه ِ‌تو!
دنیا تو دست ِ توئه، با هیشکی کاری نداری!
همه ی زندگیت ُ به پای عشقت می ذاری!

عاشقی یعنی همین، یعنی گناه ِ بی گناه!
یه نفر دلت ر ُ می دزده فقط با یه نگاه!


                                            یغما گلرویی

همین طوری

سلام.

این روزا که دیگه روزای آخر کاره ، نمیدونم چرا حس کار کردن نیست.تمبل شدم حسابی.این روزا به جای این که فرمول حفظ کنم،شعر می خونم.!خدا آخر و عاقبتم را به خیر کنه!!

غزل در پرده ی دیرسال

چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از ذهن
حرفهای من
افتاد

                               

                               قیصر امین پور

حتی اگر نباشی ...

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را

می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ان چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


                                                     قیصر امین پور

چه حقیر است این عشق
گر بماند به میان من و تو ,
خود بمیرد در خود
گر ببندد در خود ,
و بماند به میان من و تو .
عشق در بسته
ناسزایی است به عشق همگان .
او که سیبی را دوست می دارد ,
به همه عشق می ورزد .
که همه از گوهر یکتایند .

من به خوبی می دانم
که ورای من و تو
هستی هست .
عشق ما می میرد , مگر آزاد شود
رفتنت رنج من است .
پس رهایت خواهم کرد ,
که تو را آزاد دوست می دارم .



پائولو کوئیلو