امروز یه خونه کشیدم. یک خونه شکلاتی.
وسط یک جنگل سبز...
پشت خونه یک دریا بود.(شاید مثل خونه شمال).
یک روبان صورتی روی درب اصلی بود.
وقتی میرفتی داخلش، یک حوض آبی قشنگ وسط حیاط خونه بود. از ترس گربه ها ولی تو حوض ماهی نبود.
پنجره هاش بزرگ بودند اما شیشه دوبلکس نبودند. شیشه ها خیلی نازک بودند.
گوشه هال یک شومینه با یک صندلی چوبی بود.
یک فنجون قهوه تلخ کنار آیینه بود.
دیوارهای خونه سفید بودند. با یک عالمه قاب عکس.
عکس خودم، عکس بابا، ...خلاصه این که همه بودند. شاد و قشنگ
یک میز لهستانی گوشه هال بود.
روی میز دو تا شمعدون نقره ای بلند بود با شمع های ساده و سفید. سجاده هم همین جا بود.
از آشپزخونه بوی غذا می اومد. یک رایحه دلپذیر. ( فکر کنم آشپزی هم یاد گرفته بودم!!)
یک بار هم یک خونه توصیف کنم به جای سوله
از عصری که از شرکت اومدم بیرون این چند بیت را زمزمه می کنم:
شما که سواد دارین لیسانس دارین روزنامه خونین
با بزرگا میشین حرف میزنین همه چی میدونین
بگین از چیه که من دلم گرفته
راه میرم
حرف میزنم
دلم گرفته
ای بابا!!!!چرا اینقدر دلم گرفته...
یک صدا همه جا تو گوشم هست. یک صدای آشنا...جنس صدا را می شناسم. با وجود خراش هایی که داره گرم و پر محبت ه...
دستای مهربون و بزرگی که هر وقت سرم را آروم رو پاش می گذارم آروم موهام را ناز می کنه...
چشمهای منتظر و پر عشقی که جلوی مدرسه منتظرم بودند...عطر گلهای اون موقع هنوزم محسوس ه
صاحب این همه عشق و محبت بابایی خوبم ه
فردا تولدشه...
همیشه اولین چیزی که از خدا خواستم سلامتیش بوده...
امشب خیلی خاص از خدا خواسته ی همیشه را میطلبم:
خدایا واسم حفظش کن صحیح و سالم و با عزت
اصلاح الگوی مصرف وارد همه بخشای زندگیمون شده! بدون اینکه معنیش را بدونیم
کم میزاریم...به جای اینکه درست و به اندازه...
تو دوستی هامون کم میزاریم
تو محبت ها
تو اعتقادات
وای وای حتی در بارگاه حق داریم کم میزاریم امسال
بهارش اینجوری باشه
نه امسال سال من نیست
نمی دونم برای حل مشکل راهی به جز شناختش هست؟!
واسه شناخت مشکل چه کس به اندازه خود فرد میتونه موثر واقع بشه؟!
مشکلات حقوق زن سالهاست که مورد توجه همه قرار گرقته اما اتفاق خاصی در رابطه با حل آنها را حداقل من ندیدم یا شاید خیلی بارز و خاص نبوده
منتها جایگاه خوبی واسه تبلیغات شده...حقوق ماهیانه به زنان خانه دار...کار در منزل برای این افراد...وزارتخانه زنان و ...
حقوق ماهیانه خیلی مهمه...اما حقوق اجتماعی چی؟!! ماهی ۷۰ تومن به شما داده می شه منتها برده زر خرید می شین
کار در منزل باز یک کم بهتره...البته نوع کار جای فکر داره
وزارتخونه را نمیتونم تحلیل کنم!!!
ولی همه ما خوب می دونیم که منظور از این حقوق چیه...مستمری نیست...باور کنید!!!!
کجایی حافظ...در میخانه را مدتها است که بستند.
سفره تزویر و ریا را به پهنای زمین پهن کردند و هر کدوم از ما به نحوی از اون سفره ارتزاق میکنیم...
در خونه خدا سر ساعت های خاصی بازه. باید سر ساعت بری در غیر اینصورت نمی پذیرنت! پشت در می مونی...
خلاصه این که اوضاع اینجوری شده...اما تا دلت بخواد این طرفها شلوغ شده...هر روز هم یک رنگ یک طعم
ای بابا...چی بگم حافظ دلها همه خونه...ولی شادی ها مثل اینکه از خم انگوره...پشتش پر غم ه و مدتش هم خیلی کمه
این شعر مال مریم حیدرزاده است. دوست دارم شعرشو...
روزای خیلی طلایی یادته؟
روز ترس ِ از جدایی ، یادته؟
روز تمرین اشاره یادته؟
شب چیدن ستاره یادته؟
شعرای کتاب درسی یادته؟
یادته گفتی می ترسی ، یادته؟
عکسمون تو قاب عکسو ، یادته؟
بله ی بدون مکثو یادته؟
دستمون تو دست هم بود یادته؟
غصه هامون کم ِ کم بود ، یادته؟
چشم نازت مال من بود یادته؟
دیدن من غَدغَن بود یادته؟
روزگار قهر و آشتی یادته؟
هیج کسو جز من نداشتی ، یادته؟
رویاهای آسمونی ، یادته؟
قول دادی پیشم بمونی ، یادته؟
روزای بی غم و غصه یادته؟
ببینم اول قصه یادته؟
عصر ابراز علاقه یادته؟
خبر خوش کلاغه ، یادته
دست گرمت تو زمستون یادته؟
شونه ی من زیر بارون یادته؟
واسه خنده اجازه یادته؟
اونا که می گفتی رازه ؛ یادته؟
یادته فال های حافظ تو حیاط ؟
یادته قسم جون ِ شاخه نبات؟
گل سرخا رو نچیدیم یادته؟
یه روزی همو ندیدیم ؛ یادته؟
حرفامون سر صداقت یادته؟
تو ، توو مجازات خیانت ، یادته؟
پنهونی سر ِ قرارا ، یادته؟
تأخیرات توی بهارا یادته؟
گوش ندادیم به نصیحت ، یادته؟
گشتنت دنبال فرصت یادته؟
دستاتو میخوام بگیرم یادته؟
راستی تو ، بی تو می میرم یادته؟
دونه دادن به کبوتر یادته؟
خاطرات توی دفتر یادته؟
فال با نیت رسیدن یادته؟
طعم قهوه رو چشیدن یادته؟
واسه فال ، قهوه رو خوردن یادته؟
روزی صد بار بی تو مردن ، یادته؟
یادته دعا ، یادته دعای زیر طاقیا ؟
کنار بوته های عقاقیا ؟
زیر اون درخت گیلاس ، یادته؟
با دوتا شاخه گل یاس ؛ یادته؟
یادته گفتن راز ، به قاصدک ؟
یادته ، چه قدر به هم گفتیم ، « کمک » ؟
فکر ِ بودن توی قایق یادته؟
تو به من گفتی شقایق ، یادته؟
پیش هم بودیم نذاشتن ، یادته؟
اونا ما رو دوست نداشتن ، یادته؟
این روزها مجبورم همه چیز را به عدد ببینم..هر جا که میرم برآورد هزینه میکنم...چند تا صندلی داره...دکوراسیونش چقدر هزینه برده...بامزه است ولی!!!
آدما رو دیگه با اشکال هندسی توصیف میکنم. نمی دونم چرا در نهایت مهربونا دایره می شن!!! همین مامان عزیزه بنده! تازه بعدش هم میشینم برآورد شعاع میکنم
واسه بوهای مختلف هم شکل هندسی دارم...عطرت بوی مستطیل میده!!!دوسش ندارم...
تازه طعم ها هم شامل این موضوع میشن...غذای فلان رستوران ذوزنقه است...حالم بهم می خوره ازش
نتیجه کلی که دایره فعلاْ محبوب ه منه...آدمای دایره...میوه های دایره ای....